نویسنده: دکتر سیّد محمد مهدی جعفری




 

فخریات در شعر سیّد رضی (ره)

از آنجا که نیاکان سیّد رضی امامان بزرگوار هستند و پدر او شخصیتی است که خلفا و امرای آل بویه و دانشمندان و بزرگان احترام بسیاری برای او قائل هستند، پیوسته در اشعار خود، از مدح گرفته تا مرثیه و حتی غزل، به آنان افتخار می کند و در برابر رقیبان و دشمنان و مخالفان عقیدتی و سیاسی و مذهبی به تفاخر می ایستد.
عبدالحسین حلّی می گوید:
آنچه شعر سیّد رضی را از اشعار همه ی شاعران بزرگ معاصر با او، حتی اشعار برادر هم نسب او، ممتاز می کند، ابهّت و شکوه بزرگی و حشمت و رونق سروری است، چنان هیبت و جلالی در شعر او مشاهده می شود که در اشعار خلیفگان و شاهان سخنور و شاعر نیز وجود ندارد. همین ویژگی شعر او را بر چکادی بسیار بلند و دست نیافتنی فرا برده است. (1)
به خود بالیدن خصلت همه ی شاعران است، لیکن در اشعار سیّد رضی به دو علت، تفاخر بیشتر از دیگر شاعران دیده می شود:
1- سیّد رضی از خانواده ای شریف و بزرگ است و جا دارد که همیشه بر چکاد اجتماع و در رأس هرم اجتماعی جای داشته باشد. اما از این موقعیت والا، تنها جنبه ی معنوی آن نصیبشان گردیده، پیوسته از هنگام رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به بعد، جدّش از حق خودش محروم بوده است، و حق آنان را دیگری به خود اختصاص داده، از جانب آنان، خواسته یا ناخواسته، ایثار بوده است، و از جانب دیگران استیثار؛ تا خود او که خلافت پیامبر را حق پدرش، و خودش می داند، و هرگز بدان دست نمی یابد.
2- سیّد رضی از روی ایمان و علاقه مدح پدر و برادر و عمو و دایی خود را می کند و افتخار به گذشتگان و مآثر و آثار این گونه ممدوحان فراوان است؛ استادان و دوستان دانشمند و فاضل خود را، باز هم از روی علاقه و ایمان، مدح می کند، و علت مدح آنان هم افتخار کردن به فضل و دانش یا کار برجسته ی آنان است؛ و خلیفگان و پادشاهان و امیران را می ستاید - که بیشتر جنبه ی رسمی و سیاسی دارد - و در این نوع مدح است که بیشتر به تفاخر و ستایش خود و پدرش و نیاکان خویش دست می زند تا نشان دهد که مدح آنان از سر خواری و خردی و نیاز نیست، بلکه جنبه ی تشکر دارد، و در برابر کاری است که برای فردی بزرگ انجام داده اند.
از این دو علت گذشته، انگیزه های فراوان دیگری سیّد رضی را به تفاخر وامی دارد. لیکن در غالب تفاخرهای او، شکایت از روزگار، و بیان ناکامی ها، و نرسیدن نیاکان و پدران و خودش به هدف والایی که داشته، به چشم می خورد. بخصوص با یادآوری مصائب شهدای کربلا، هم احساس او به تفاخر بیشتر می شود، و هم احساس به ناکامی و ظلم دیگران.
درباره ی فخریات سیّد رضی حنّا الفاخوری می گوید:
سیّد رضی از نوجوانی منزلت خویش و حق پایمال شده ی خویش را بشناخت، و از سوی دیگر دانست که شاعری توانا و عزیز النفس و مغرور است... از این رو فخریات او بر دو قسم است: فخر او به قومش؛ و فخر او به خودش.
در این قسمت آنچه اعجابش را برمی انگیزد انتساب او به خاندان پیامبر است که شریفترین مردم روی زمین هستند...
فخر رضی به قومش، فخری است در عین عزّت همراه با محبت. اگر فخریات او در آغاز توفنده اند، در پایان رنگ ملایمت می گیرند، و اگر نخست بانگ رعد از آنها برمی خیزد، در پایان به لطافت نسیم می گرایند. غرق در غلو و مبالغه اند، ولی نه بر گوش ثقیل می آیند و نه بر دل سنگین، زیرا در آنها عظمت با لطافت و رقّت درآمیخته است.
امّا فخر او به خود از درون ذات و طبعش می جوشد. رضی مردی است شیفته ی عظمت و مشتاق به منزلت و کوشا برای آنکه سجایا و صفات قهرمان را در خود پرورش دهد...
رضی به شعر و قدرت شاعری خود نیز می بالد، و برتر از شاعران نخستین می داند... فخریات او، از شکوه از روزگار که دست رد پیش آرزوی آزادگان می دارد، آکنده است... (2)
دکتر محمّد هادی امینی درباره ی فخریات سیّد می گوید:
شعر او در فخر و حماسه، با وجود کثرت و بلندی و قدر و منزلت، به دشواری می توان از میان آنها قصیده ای را برگزید، زیرا به هر قطعه ای از آنها که زیبائیش چشمت را خیره می کند بنگری، گمان می کنی که بهترین را برگزیده ای، و چون به قطعه ی دیگری چشمت می افتد، می بینی که مانند آن یا بهتر از آن است، و بدین ترتیب دچار سرگردانی می شوی، و این ویژگی را در انواع شعرش خواهی دید... (3)
عبداللطیف شراره، با یک تحلیل تاریخی و جامعه شناختی، به تفصیل ریشه و انگیزه ی به خود بالیدن و عزت نفس سیّد رضی را بیان می کند که به نقل خلاصه ای از آن بسنده می شود:
فخر یا به خود بالیدن، کار همیشگی سیّد رضی، در دنیای ادبیات است، چنانکه کار اصلی مردم در همه ی دنیای آنان است، و مردم در آن روزگار، بخش بزرگتر پیامد این رویکرد را بر دوش حمل می کنند. در واقع خورشید دولت عباسیان در نیمه ی دوم سده ی چهارم هجری غروب کرد، و از آن همه قهرمانی ها و جوانمردی های نخستین، جز یادی در خاطره ها نبود، و هیچ کس، از آن جمله سیّد رضی، با تغییر جریان های سیاسی- اجتماعی، نتوانست به هدف خود دست یابد.
خطر از همه سو، از درون و برون، بر بغداد فرود می آمد، ملت های گوناگون، در برابر ناتوانی دستگاه خلافت، به یاد مجد و شکوه گذشته ی خویش افتاده، در گردانیدن امور دستی داشتند. درست است که فرهنگ با چهره ی درخشان خود، در آن سرزمین ها، از هند تا غرب اسپانیا، در حال گسترش و پیشرفت بود، لیکن رنگ دینی آن، با اختلاف فرهنگ های مذهبی و فرقه ای و اقلیمی و جغرافیایی، بیش از آنکه وحدت آفرین باشد، تفرقه انگیز بود، و به کشت و کشتار و شکنجه و غارت، و سرانجام به خواری و پراکندگی و ویرانی، منتهی گردید.
این جو انحطاط و سقوط، سیّد را هم، مانند هر شاعر حسّاس دیگر برانگیخت تا چشم به رسیدن به بالاترین مناصب داشته باشد و بگوید:
مجد و شکوه می داند که هدف من دست یافتن به مجد و شکوه است، اگرچه مدت ها در گمراهی و بازی به سر برم؛
من از عشیره ای هستم که اگر برای والامرتبگی گرد آورده شوند؛ همگی از پیامبر یا از وصی او گسترش یافته اند.
او در بغداد گرفتار در تنگناست و آرزوی رها شدن از جو فشار دهنده ی آن را دارد، اما راه خروجی نمی یابد:
چرا بغداد هنگامی که رحل اقامت در آن افکنده شد، با پیرامون سر سبز و گوشه و کنارهایش به من چسبیده اند؛
ای بغداد، هرگز من در زندگی آبی ننوشیدم، مگر اینکه پیشامدهای سخت با آن آمیخته شدند؛
به نظر می رسد که آرزوها تیرگی هایی هستند، و آنها برطرف نمی شوند مگر با چراغ تاریکی شکاف عزم و اراده ام.
در بیت آخر آرزوها را تیرگی هایی تصور می کند که چیزی جز اراده آنها را برطرف نمی کند.
و شریف به علت شناخت و احساسی که به منحصر به فرد بودن خود دارد، و به علت عزت نفس بزرگواری خواه خویش، ریشه ی درد روزگارش را شناخته می کوشد تا آنجا که در توان دارد بلای فروخفته بر مجتمع خود را دفع کند، و همّت های خفته را بیدار سازد، و در جان های افراد پیرامون، روحیه ی شوریدن بر اوضاع گرفتار شده در آن را بسپارد، امّا هرچه می گوید، گوش شنوا، حتّی در خویشان خود، نمی یابد، نه برانگیختن سودی می بخشد و نه سرزنش تأثیری می گذارد.
اما شریف، با وجود شورانیدن و نپذیرفتن، و علی رغم احساس تنهایی، همچنان حکیمانه، به هنگام خود به نصیحت می پردازد، و از شر دوری می گزیند، و یقین دارد که حوادث سرچشمه ای خشک ناشدنی است. (4)
سیّد رضی، به جز تفاخرهایی که در ضمن مدایح، مراثی، غزلیات و انواع دیگر شعرش، دارد، در حدود 70 قصیده و قطعه از اشعار خود، فقط از افتخار و عزت نفس و بزرگواری خود و خانواده اش و برتری ها و حقوقش، سخن می گوید. به برخی از نکات برجسته ی آنها در زیر اشاره می شود:
1- در قصیده ی بلندی در 74 بیت چنین می گوید:

لِغَیرِ العُلَی مِنّی القِلَی وَ التّجَنُّبُ... وَ لَولا العُلی مَاکُنتُ فِی الحُبِّ أَرغَبُ

از هر چه جز والایی و شرف است بیزارم و برکنارم، و اگر والامرتبگی نبود گرایش به عشق نیز نداشتم؛
اگر خدای برای رسیدن به هدف تو را یاری نکند، مردم جز سرزنشگر و ملامت کننده نیستند؛ اگر سن من کم است و دستم دراز نیست، به دنبال مجد و شکوه، قلبی کار آزموده دارم؛
مرا همین بس که کینه ام در دل دشمنان است، و در دل شکوه درخشان بزرگواری ها محبوبم؛
خِرَد را اوقاتی است و نادانی را نیز اوقاتی، اما اوقات من به خِرَد نزدیکتر است؛
اگر شما در خاندان فِهر [جد اعلای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)] همچون ستارگانی هستید، همین که ستاره ای فرو رفت ستاره ی دیگر سر برمی آورد؛ (5)
وجود خود را در مدح فرومایگان پاکیزه داشته ام، در معانی زیبا جز راست نمی گویم، و شایستگی آنان را برای مدح دروغ می دانم؛
مدح تنها سزاوار پیامبر و خاندان اوست، و از برخی گفته ها باید اجتناب ورزید؛
شایسته ترین کس به مدح من کسی است که با افتخار کردن به وجودش ارجمندی می یابم، و از نعمت گسترده تنها کسی سپاس می گزارد که تربیت شده باشد؛
گفتند: به خود بالیدن کسی چون من شگفت انگیز است، و حال آنکه در روزگار، پدری چون پدر من کجا یافت می شود؟
به جان تو سوگند که به خود نبالیدم مگر به ستودن آنان، در حالی که گمان می کنند من به وسیله ی قصیده هایم به خود می بالم.
برای تفاخر کردن، در جایگاه ایستادن جدم محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را در برابر چشم دارم، و برای شرف و والامرتبگی، علی (علیه السّلام) را به هنگام سوار شدن به نظر می آورم.
(دیوان 107/1)
2- اطلاع می یابد که شخصی از طالبیان در موضوع نقابت درباره ی او سخن گفته است، در قطعه ای هفت بیتی چنین پاسخ می دهد:
به دشمنان بگو از خشم بمیرید، که خشم نابود کننده است؛
و بزرگواری هایی را که به دست آورده ام به خود واگذارید، ای کسانی که از درازای کوشش خسته اید؛
چه بسیار فاصله است میان دست ها و توان شما و میان ستاره ی بلندی که به من نزدیک است؛
نقابتی که من دارم نخست در اختیار دایی پدرم بود و سپس جدم و پدرم؛
در کودکی سرپرستی آن را به عهده گرفتم، آیا هیچ شکوه و مجدی به شکوه و جلال من می رسد؟
و در توان خود می بینم که به کاری سنگین تر از این هم مرا برانگیزد؛ تا آنجا که می توانم از غرب تا شرق شکوه و بزرگواری را در تملک گیرم.
(دیوان 358/1)
3- در قصیده ی بلندی که گفته اند از قصاید نخستین اوست و چیزهایی را از آن انداخته، ضمن تفاخرهای معمول در برابر دیگران که بسیار هم حماسی است، از عفت و پاکی، و پاکیزگی زبان و آلوده نکردن آن به هجو و دشنام دادن به دیگران سخن می گوید و خود را زُهیَر می داند:

جَدّی النَّبِیُّ، و أمِّی بِنتُه، و أبی ... وَصِیُّهُ، و جُدودِی خِیَرَةُ الأُمَمِ

نیایم پیامبر، و مادرم دختر اوست، و پدرم وصی او و نیاکانم برگزیده ی همه ی امت ها هستند.
مقام [ابراهیم] ما راست و بیت الله حجره ی اوست، ستون ها و پایه هایش در مجد و شکوه استوار است؛ زاده شدنم در جامه های پاکیزه بوده است، زیرا من در دامان کسانی از همان حِجر و حرم زائیده شده ام.
(دیوان 388/2)
4- در سال 392 اطلاع پیدا می کند که لقب «ذوالمنقبتین» بر «طاهر» لقب قبلی پدرش افزوده شده است، و از طالبیان کسی پیش از او به «الطاهر ذوالمنقبتین» ملقب نشده بود، لذا قصیده ی کوتاه زیر را بالبدیهه می سراید:
اگر قحطان به ذو نواس و کَلاع و رُعَین (پادشاهان یمن) می نازد؛ مُضَر [جدّ قریش] در افتخار کردن به والامرتبه طاهر ذوالمنقبتین با او برابری می کند.
آیا جدی و پدری مانند جد و پدر من دیده ای؟ کدام شکوه و ستایش بالاتر از آن دو وجود دارد؟
رفتارهای ما باعث زینت تبارهای ما گردیده، چون آراسته شدن شمشیر برّان به وسیله ی نیزه ی استوار؛
پیش از این به شکوه شخصی افتخار می کردم، شکوه والدین نیز بر آن افزوده شد.
(دیوان 467/2)

پی‌نوشت‌ها:

1. شرح حال مؤلف در آغاز تلخیص البیان، ص 81.
2. تاریخ ادبیات زبان عربی، صفحات 497-494 به اختصار.
3. الشریف الرضی، صفحات 47 تا 50.
4. الشریف الرضی، ص 44.
5. یادآور این گفته ی امیرالمؤمنین است: ألا إنّ مثل آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، کمثل نجوم السّماء: اذا خوی نجمٌ طَلَعَ نَجمٌ. (نهج البلاغه، خطبه ی 100).

منبع مقاله:
جعفری، سیّد محمّد مهدی؛ (1388)، مجموعه ی اندیشه مندان ایران و اسلام احیاگر بلاغت علوی (مروری بر زندگی و آثار سیّد رضی)، تهران: نشر همشهری، چاپ اول